/تب قلم ز جمله پیداست/
چه بی تاب شده ای
جمله همی خواب شده ای
با فعل بعید ماضی تکرار شده ای
شکر شدی
غزل شدی
جمله ی سربرگ شده ای
دفتر صد برگ شده ای
از غم من شکر شدی
مرحم درد من شدی
برون شدی
فزون شدی فکر مرا بهم بزن
طلوع مختصر بزن
در دل من عسل بزن
قند دلم بهم بزن
بار تبم به خوب بزن
خوب زخود برون بزن
مثنوی درون بزن
ماه دگر زخود بیا زما به عشقو مرز این جنون بزن
حسام الدین شفیعیان